طنز سرا

Main My profile designer
در باره ي ما

این وبلاگ صرفا برای تفریح و سرگرمی اقدام به جمع اوری داستان های جالب و ایرانی(dastan) و البته داستانهای جدید و جوک ها و اس ام اس های زیبا و عاشقانه(jokestan) و همچنین معما از سرتاسر دنیای اینترنت میکند تا بتواند اوقات خوشی را برای شما فراهم کند.
پيوند روزانه
دینی مذهبی
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
:: تمام پيوندها ::
جستجو در سايت
"لطفا از کلمات کليدي براي جستجو استفاده کنيد !!!


طراح قالب

Www.LoxBlog.Com
مردانگی در داشتن چیز بزرگ است!
روزی حکیمی جمعی از زنان و مردان را جمع کرده و از مردی و مردانگی سخن می گفت شخصی از آن بین پرسید : ای حکیم ! نشان مردانگی چیست؟ حکیم بی درنگ گفت : مردانگی در داشتن چیز بزرگ است ! پس بین جماعت همهمه در گرفت یکی از آنها گفت : حتما منظورتان از چیز بزرگ سبیل بزرگ است؟ حکیم گفت : نه ! که اگر اینگونه بود هم اکنون در بین شما مردان بی سبیل یک مرد نیز نبود! شخص دیگری گفت : منظور از چیز حتما دل بزرگ است! حکیم گفت : البته مردان را به ظاهر دل گندگی باشد اما به وقت نیاز از گنجشکی نیز دلشان کوچک تر است شخصی از آن ته فریاد زد پس دیگر حتما منظور تو از چیز همان چیز خودمان است !!! و دوباره همهمه ای در گرفت در میان معرکه رندی از آن بین فریاد زد : درود بر حکیم چیز فهم !!! حکیم گفت : ذهنتان خراب است وگرنه شما را چیزی به عنوان پند میدادم تا عبرت گیرید!!!
 


نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


گـِـــــریــــــه ! ...
حسن نامی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت.
سبب گریه‌اش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه می‌کنم
مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند.

 

شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه می‌کند، گفتند حسن آقا دیگر چه شده؟ حالا که شغل پیدا کردی، گفت: شما همه منزل و ماءوا مسکن دارید و می‌توانید خوتان را از سرما و گرما حفظ کنید ولی من غریبم و خانه ندارم برای همین بدبختی گریه می‌کنم.
بار دیگر اهالی ده همت کردن و برایش خانه‌ای تهیه کردند و وی را در آنجا جا دادند.

ولی شب باز دیدند دارد گریه می‌کند.
وقتی علت را پرسیدند گفت: هر کدام از شما‌ها همسری دارید ولی من تنها در میان اطاقم می‌خوابم.
مردم این مشکل او را نیز حل کردند و دختری از دختران ده را به ازدواج او در آوردند.

ولی باز شب هنگام حسن آقا داشت گریه می‌کرد. گفتند باز چی شده، گفت: همه شما سید هستید و من در میان شما اجنبی هستم.
به دستور کدخدا شال سبزی به کمر او بستند تا شاید از صدای گریه او راحت شوند

ولی با کمال تعجب دیدند او شب باز گریه می‌کند، وقتی علت را پرسیدند
گفت: بر جد غریبم گریه می‌کنم و به شما هیچ ربطی ندارد!!!



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


به جهان ثابت کن چی تو فکرت داری!!:

شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟

واتسون گفت: میلیونها ستاره می بینم.
هولمز گفت: چه نتیجه میگیری؟
واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم.
از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد.
از لحاظ فیزیکی، نتیجه میگیریم که مریخ در محاذات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد.

شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت: واتسون تو احمقی بیش نیستی. نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که چادر ما را دزدیده اند!



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


از فرصت ها استفاده کنید ! ...
مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد
وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم، سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا کشت
او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید


نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


مامانت پیش منه!

کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟

بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده .
 

نامه شماره یک
سلام خدای عزیز

اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی .
دوستار تو
بابی

 

بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.

 

نامه شماره دو

سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده .
بابی

 

اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.

 

نامه شماره سه

سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی

 

بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت . رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.

بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزديد ) و از کلیسا فرار کرد.

بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.

 

نامه شماره چهار
سلام خدا
مامانت پیش منه. اگه می خواییش، واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده....!
بابی

 

منبع : آی طنز



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


کـــشـــیـــش و مـــســـت !!!! ...

کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست
مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد
بعد از مدتی هم از کشیش پرسید : پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟

 

کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است
مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد

بعد کشیش از او پرسید تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟

مردک گفت من روماتیسم ندارم، اینجا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است !!!



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


ملانصردین و عدالت خدا !!!! ...
می گن زمانای قدیم یه روز 3 تا پسر بچه میرن پیش ملا نصرالدین میگن ما 10 تا گردو داریم میشه اینارو با عدالت بین ما تقسیم کنی؟
ملا می گه با عدالت آسمونی یا عدالت زمینی؟
بچه ها میگن خوب عدالت آسمونی بهتره با عدالت آسمونی تقسیم کن.
ملا 8 تا گردو می ده به اولی 2 تا می ده به دومی دو پس گردنی محکم هم می زنه یه سومی
بچه ها شاکی میشن می گن این چه عدالتیه ملا؟
ملا می گه خدا هم نعمتاشو بین بنده هاش همینجوری تقسیم کرده


نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


صغرا ، خانم فداکار

در پي درخواست وزير آموزش و پرورش براي جداسازي كتاب درسي دختران و پسران
داستان دهقان فداكار در كتاب درسي دختران به صغراي فداكار تبديل شد

داستان جديد:

صغرا ، خانم فداکار

صغرا خانم فداکار خیلی ناراحت شد اول خواست پیراهنش را در بیاورد به چوبدستی اش ببندد به و آتش بزند، بعد یادش آمد که لخت می شود و اگر چشم مسافران نامحرم به او بیفتد، خدا او را با چوبدستی اش در آتش جهنم می اندازد. بعد خواست چادرش را استفاده کند که یاد موهایش افتاد. سپس متوجه شد لازم نیست مثل مردها به هر بهانه ای لخت بشود، او زن است و خدا به او عقل داده لذا نفت فانوسش را ریخت روی چوبدستی اش و آن را آتش زد و چون دویدن برای زن بد است سلانه سلانه به طرف قطار رفت اما دیگر دیر شده بود و قطار با سنگ ها برخورد کرد و همه ی مسافران شهید شدند.

انا لله و انا الیه راجعون



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


نژاد انسانها

روزی دخترک از مادرش پرسید: 'مامان نژاد انسان ها از کجا اومد؟
مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژادانسان ها به وجود اومد.
دو روز بعد دختر همین سوال رو از پدرش پرسید.
پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد..'
دخترک که گیج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:
مامان تو گفتی خدا انسان ها روآفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم!
مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ی خودش



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


داستان خنده دار خیانت +18

صدای زنگ تلفن – دخترک گوشی رو بر میداره


سلام . کیه؟


سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!


نمیشه!


چرا؟


چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!


 

سکوت


بابایی ما که عمو حسن نداریم!


چرا داریم. الآن پیش مامانه.


ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!


چشم بابا


چند دقیقه بعد


بابا جون گفتم.


خوب چی شد؟


هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره دیگه !!؟


خوب عمو حسن چی؟


عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همونتو خوابیده!

؟ کدوم استخر؟ ببینم مگه شماره ****۰۹۱۲ نیست؟


نه!


ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم


نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


داستان غم انگیز

یک دانشجوی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد
.
.
.
اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.
بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه

روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت
"اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.
.
.
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
.
.
چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!!
.
.
نتیجه اخلاقی این ماجرا. .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.!!



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


در راهروی بیمارستان ... !

مردی جوان در راهروي بيمارستان ايستاده، نگران و مضطرب.
در انتهای کادر در بزرگي ديده مي شود با تابلوی "اتاق عمل".

 

چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح با لباس سبز رنگ از آن خارج مي شود.
مرد نفسش را در سينه حبس مي کند.
دکتر به سمت او مي رود.
مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند.

دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کرديم تا همسرتون رو نجات بديم.
اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون براي هميشه فلج شده.
ما ناچار شديم هر دو پا رو قطع کنيم، چشم چپ رو هم تخليه کرديم ...
بايد تا آخر عمر ازش پرستاري کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی
روي تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زيرش رو تميز کنی و باهاش صحبت کنی ...
اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسيب ديده ...

با شنيدن صحبت های دکتر به تدريج بدن مرد شل می شود، به ديوار تکيه می دهد.
سرش گيج می رود و چشمانش سياهی می رود.

با ديدن اين عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد.
دکتر: هه ! شوخی کردم ... زنت همون اولش مُرد !!!!!



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


پیامگیر شخصیت‌های مختلف
محمود احمدی‌نژاد:

الهم عجل لولیک الفرج... مستشهدین بین یدیه.
شما با احمدی‌نژاد تماس گرفته‌اید. ایشان در حال حاضر مشغول مدیریت جهان هستند و برای کارهایی مثل پاسخگویی وقت ندارند. لازم به ذکر است ایشان به دلیل ساده‌زیستی و مردمی بودن شدید از تلفن منشی‌دار استفاده نمی‌کنند. سوال شما توسط یک گروه 300 نفره بررسی شده و روی یخچال منزل ایشان چسبانده می‌شود، تا به روش مخصوص ایشان با سوال متقابل جواب داده شود. اگر هنوز مایل به طرح سوال خود هستید، پس از شنیدن صدای شیپور آماده‌باش پیام بگذارید.

 


ضرغامی:

با پیامگیر رییس صدا و سیما تماس گرفته‌اید. شما می‌توانید سکوت کنید، اما هرچه بگویید ضبط و علیه شما از رسانه ملی پخش خواهد شد.

 


باقر قالیباف:

شما با پیامگیر سردار دکتر خلبان قالیباف تماس گرفتِن. ایشون الان پرواز دِرَن، موبایلشان توی هواپیما خاموشه. تا پرواز بعدی هم به شهرداری برنمی گِردن. لطفا مجددا تماس نگیرِن. با تِشکر

 

حسین شریعتمداری:

شما با روزنامه کیهان تماس گرفته‌اید. ما می‌دونیم کی هستی؟ چه کاره‌ای؟ به کجاها وابسته هستی؟ از کجا پول می‌گیری؟ قبل از انقلاب با کی رفیق بودی؟ توی محافل خصوصی چه حرف‌هایی می‌زنی؟ پسرخاله پدربزرگت با رضاخان چه روابطی داشته و الان چی می‌خواهی بگی؟ پس گوشی را بگذار.

 


هاشمی رفسنجانی:

شما با پیامگیر سردار سازندگی تماس گرفته‌اید. ایشان در حال حاضر مشغول مذاکرات پشت پرده هستند. پشت پرده هم به تلفن جواب نمی‌دهند.

 

 

فاطمه رجبی:

اگر سبز لجنی هستی شماره 1، اگر جلبک هستی شماره 2، اگر خاتمی هستی شماره 3، اگر موسوی هستی شماره 4، اگر کروبی هستی شماره 5 ... اگر ابراهیم نبوی هستی شماره 436 را فشار بده. زن و بچه هم دور و برتون نباشه تا جواب درست و حسابی بهتون بدم. اگر هم خودی یا جزء دوست و آشنا هستی، بیخود وقت من را نگیر. قطع کن، بگذار به کارم برسم.

 


مهدی کروبی:

با سلام من مهدی پسر احمد هستم. وعده‌ی دیدار ما راهپیمایی بعدی ساعت 30/10 صبح میدان هفت تیر.

 


خاتمی:

از اینکه مایل به گفتگو با بنده هستید، اظهار مسرت و شادمانی می‌نمایم. گفتگو حق هر شهروند بوده و به عقیده‌ی بنده تنها راهکار برون رفت از چالش‌های پیش رو در هزاره‌ی سوم می‌باشد. البته گفتگو باید قانونمند باشد و در چارچوب روش‌های مدنی و پذیرفته شده صورت بگیرد. خدانگهدار

 


اسفندیار مشایی:

شما با پیامگیر رییس جمهور مشایی تماس گرفته‌اید. لطفا 4 سال منتظر بمانید

 


الهی قمشه‌ای:

بنده الان منزل نیستم. به جان تا آسمان عشق رفتم. نیم ساعت دیگه بر می‌گردم. البته شما که صدای من را می‌شنوید ممکن است فکر کنید من هستم. ولی در واقع مساله همین است که من هستم یا نیستم. شکسپیر هم می‌فرماید «توبی اُر نات توبی». شما اگر به تمام پیامگیرهای عالم، به تمام پیامگیرهایی که توی این یونیورس هست، گوش کنید، می بینید همه یک چیز را گفتن؛ منتها با زبان‌های مختلف. یکی فارسی گفته، یکی ترکی، گفته یکی هم همون پیام ارژینالی که توی کارخانه روی تلفن می‌گذارند را گذاشته و انگلیسیه. منتها همه اینها به زبانهای مختلف می‌خوان بگن من اینجا نیستم. میخوان بگن که از چنبر برون جستم من امشب هرچند در ظاهر هستم، ولی در واقع نیستم. البته بعضی‌ها هم کلک میزنن و در ظاهر نیستن، ولی در واقع هستن. مثلا کسایی که از دست طلبکار و اینا قایم میشن که باز باید گفت به قول شکسپیر «توبی اور نات توبی» این جمله را باید بارها تکرار کرد...
[نیم ساعت بعد] خب اینها را براچی داشتم ضبط می‌کردم؟ هووووم خب به هرحال سخنرانی امروز را در همینجا به پایان می‌رسونیم. تا برنامه بعد!

 


یک خواننده لوس آنجلسی:

تنکز فور کالینگ عزیزم. خیلی هپی شدم که زنگ زدی بات آنفورچونیتلی الان بیزی هستم هانی، بعد از شنیدن خوشگلا باید برقصن برام مسیج بزار، سی یو

 

منبع: وبلاگ يک مشت حرف مفت



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


اندرزهایی از فلان بن هیچکس

- برای به دست آوردن پشتکار هیچ‌گاه تلاش نکن.

- زندگی بی‌زن به سخنران بی‌دهن ماند.

- چون پرنده‌های قفسی عادت دارند به بی‌کسی دلیل نمی‌شود فکر کنی به آب و دانه هم نیاز ندارند.

- آدم بیکار جمعه بعدازظهرها دلش نمی‌گیرد.

- خوشمزه‌ترین خوردنی دنیا «ماچ‌مالی فرانسوی» است.

- اگر کسی از توی ماشینش به تو فحش مادر داد تا پیاده نشده و قد و قامتش را ندیده‌ای جوابش را نده.

- اگر دختری را دیدی که خیلی خوش‌اندام بود پیش از هر چیز مطمئن شو که قهرمان تکواندو نباشد.

- پیش از آنکه توی خیابان پس گردن دوستت بکوبی و فحش‌های رکیک به او بدهی مطمئن شو خودش است.

- وقتی مهمان داری اول مطمئن شو ماهواره روی چه کانالی است بعد آن را روشن کن بی‌ناموس!

- دختر همسایه که می‌گوید «تشریف میارین تو» شاید پدرش با تو کار دارد گاگول!

- وقتی کله‌ات گرم است اطمینان حاصل کن بالش‌ات نفس نمی‌کشد؛ چون دختر عمه‌ات تازه زاییده.

- پس از مدت‌ها که رفیق‌ات را می‌بینی پیش از آنکه با او شوخی دستی خرکی بکنی بپرس بواسیرش را دیروز عمل نکرده باشد.

- مستراحی که سنگش خیلی دور از در است و دراش هم قفل نمی‌شود خطرناک‌ترین جای دنیا است.

- توی مستراحی و در که می‌زنند نباید بگویی «بفرمایید!» کثافت.

- اگر کسی پشت تلفن مدعی بود که جن است او را با فحش‌های رکیک تحریک نکن که «اگه جنی همین الان اینجا ظاهر شو!»

- اینکه صدای دوستت شبیه پدرش باشد طبیعی است پس تا مطمئن نشندی نگو «چطوری ولدزنا؟!»

- دستت را که بالای آکواریوم می‌بری و ماهی‌ها بالا می‌آیند الزامن به این معنی نیست که تو را می‌شناسند یا دوستت دارند؛ بسیاری از ماهی‌ها گوشت‌خوارند اسکول!

- بعد از سالیان که با رفیق‌ات توی رستوران قرار گذاشته‌ای اگر دختری دیدی که از در تو آمد یکهو نگو «جووون، عجب چیز‌یه» چون شاید بیاید و سر میز شما بنشیند و رفیق‌ات که کبود شده معرفی‌اش کند «نامزدم!»

- اگر دوست نابینایی داری توی خیابان که به او می‌رسی پیش از هر چیز به او بگو که مادرت همراه تو است.

- همه‌ی ژل‌ها، ژل مو نیستند عزیزم!

- با هر تیغی که توی حمام بود صورتت را اصلاح نکن.

- وقتی با زنت لب ساحل قدم می‌زنی و زیرلب می‌خوانی «خوشگل زیاد پیدا می‌شه تو دنیا» باقی‌اش را هم بخوان گیج‌خان!

 

منبع: اندرزهایی از فلان بن هیچکس



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


دستورالعمل ضایع کردن دخترها!

۱– با عصبانیت برین جلوش و تو چشاش زل بزنین و بگین چیه به من خیره شدی؟ چیزی می خوای؟ به غیر از من کس دیگه هم اینجا هست که بتونی نگاش کنی. همش خیره شدی به من که چی بشه ؟ حالا اینا به کنار ، چرا چشمک می زنی؟ چرا آبرو هاتو واسه من بالا و پایین می کنی؟ خجالت بکش ، شرم کن. نکنه در موردم فکر و خیال کنی من زن دارم و زنم رو هم دوست دارم و قصد ازدواج مجدد هم ندارم. چه معنی داره یه دختر به یه پسر چشمک بزنه؟

2 - اگه دیدین دختر با عجله داره راه می ره و یا اگه موردی به طورتون خورد که دختری می دوید ، شما از پشت سر دنبالش کنین و بگین آی دزد آی دزد بگیرینش دار و ندارم رو برد. اگه دختر وایساد و شما رو نگاه کرد بازم داد بزنین که: دزد همینیه که ایستاده اگه دختر ترسید و پا به فرار گذاشت ، خوش به حالتون می تونین یه تعقیب و گریز حسابی راه بندازین و حالشو ببرین . ولی اگه ایستاد و فرار نکرد برای این که ضایع نشین به دویدن ادامه بدین و بازم داد بزنین که : آی دزد آی دزد

 

3 - توی تاکسی اگه کنارت یه دختر نشسته وقتی که خواستین پیاده بشین بهش بگین مگه نمیای ؟
اون هاج و واج شما رو نگاه می کنه . بهش فرصت ندین و بگین : چه زود جا زدی؟
بعدش در تاکسی رو ببندین و برین. و مابقی ماجرا رو به افراد حاضر در تاکسی واگذار کنین.

4 - توی پارک با عجله برین کنارش بشینین و بگین معذرت می خوام که دیر کردم. خب چکارم داشتی که گفتی بیام اینجا؟
بهتره یه جایی باشه که چند نفری حضور داشته باشن . معلومه که اون انکار می کنه. بعدش نوبت شماست فوری بگین مگه تو نگفتی بیا اینجا این رنگ لباسمه این رنگ روسریمه ؟
باز هم اون انکار می کنه . شما این طوری ادامه بدین .
خب اگه از اینای که اینجا نشستن خجالت می کشی بریم یه جای خلوت .
مطمئنم اون داغ می کنه . بعدش شما با عصبانیت بلند شین و یه کاغذ جلوش بندازین و بگین سرکار گذاشتی منو ؟ بیا اینم شماره ای که دادی . دیگه به من زنگ نزن وگر نه می دمت دست پلیس. بعدش ول کنین برین.

5 - توی جمع یه سی دی بهش بدین . بگین خیلی باحال بود دستت درد نکنه . بازم از اینا داری قیمتش هرچقدر باشه قبوله.
اون مردم دور و بر رو نگاه می کنه و میگه عوضی گرفتی آقا . شما هم طوری وانمود کنین که انگار حواستون نبوده که توی جمع هستین و ازش معذرت بخواین و برین سرت جاتون بشینین.

6 - مثل معتادها خودتون رو به موش مردگی بزنین و برین جلو و به لهجه معتادی بگین: خانم دشتم به دامنت از او چیزا که دیلوز بهم دادین بازم هملاتون هشت؟ دالم می میلم از خمالی به جون تو. هر چی منتظل موندم. نیومدین خیلی شانش آولدم که اینجا پیداتون کلدم . بیا اینم پولش .
اون سرخ و سفید می شه و انکار می کنه. ولی شما ول کن نشین و هی پیله کنین. طبق معمول اون انکار می کنه . شما بگین : خانم من شبا لوی زغال می خوابم. من به اندازه کافی چلکی وسیاه هستم. خواهشا تو یکی دیگه منو شیاه نکن.

 

منبع : ای طنز



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


اعتراضات یک نی نی 16 ماهه عصبانی

پدر گرامی! مباحثات به اصطلاح سیاسی شما با عباس آقا میوه فروش، ممکن بود به قیمت جاگذاشتن اینجانب بر روی یک گونی خیار گندیده تمام شود! به نظر بنده؛ شما به عنوان یک طرفدار دوآتشه برنامه های مبتذلی چون «باغ خاله شادونه» و «اخبار بیست و سی»، اصولا نباید ادعای شعور سیاسی داشته باشید!
بعد از این حادثه به این نتیجه رسیدم که سیب زمینی بودن مامان گلم در زمینه سیاست، بزرگترین شانس زندگی غیر سیاسی من بوده است!

 

خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است !!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود

پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد !مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند! زهرمار، درد، مرض، کوفت ! الهی کف شامپو تو چشت! شب بخوابی خواب بد ببینی ! جیش کنی تو شلوارت

مادر عزیز! سپردن شخص شخیص اینجانب، به دختر همسایه طبقه پایین، نقض آشکار کنوانسیون منع آزار کودکان بوده و قابل پیگیری در مجامع ذی صلاح می باشد!
نظر به اینکه؛ این وحشی بیابانی در غیاب شما و در اوج غلیان علاقه و محبت، اقدام به امر شنیع گاز گرفتن لپهای بی پناه بنده می نماید! تصور اینکه این لپهای صاب مرده، مثل لپهای سگ نفهم کارتون تام و جری آویزان شود، اصلا جالب نیست! اصلا!

پدر گرامی! این حجم از زی زی بودن شما لکه ننگی بر بیست هزار سال تاریخ پر افتخار زندگی ذکور است! مقایسه ابهت و جنم پدر بزرگ با زن ذلیلی شما، گاهی این توهم کذا را در ذهن آدم ایجاد می کند که؛ لابد نسل ما باید کهنه بچه هم بشوید!

مادر عزیز! بنابر اصل پایستگی شصت پا، هیچ انگشت شصت پایی با خورده شدن تمام نمی شود! پس لطفا کاسه داغتر از آش نشوید و اینقدر با جیغ و داد و اخ و تخ، اذهان عمومی و خصوصی را مشوش نکنید! خوردن انگشت پا یک مساله داخلی بوده و لزومی به رسانه ای شدن قضیه نیست!

پدر گرامی! کله صبح زمان مناسبی برای طرح بهانه «از صبح تا شب به خاطر یک لقمه نون سگ دو زدم!» نیست! بپر از سر کوچه یک قوطی شیر خشک بگیر! شیر خانومتان علیرغم عدم اعمال سهمیه بندی روی شیر، کفاف امورات ما را نمی کند!

مادر عزیز! هنگامی که فوران آلام و مصائب عمیق فلسفی و غیر فلسفی روح لطیف بنده، در قالب گریه بروز می کند، لفظ «وق نزن بچه!» تعبیر چندان زیبایی برای این دست احساست اهورایی نیست البته!
لااقل از گریه های شما در هنگام مشاهده فیلمهای بی مزه هندی معقولتر به نظر می رسد!

پدر گرامی! در تمام مدتی که شما در کمال محبت، بنده را «سرپایی» می گیرید، من شدیدا به این نکته فکر می کنم که ؛
«باید شاشید وسط این زندگی که آدم توی توالت هم نمی تونه تنها باشه!»


 

منیع : باباها



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


داستان طنز " کما "

چشم‌هايتان را باز مي‌كنيد. متوجه مي‌شويد در بيمارستان هستيد. پاها و دست‌هايتان را بررسي مي‌كنيد. خوشحال مي‌شويد كه بدن‌تان را گچ نگرفته‌اند و سالم هستيد.. دكمه زنگ كنار تخت را فشار مي‌دهيد. چند ثانيه بعد پرستار وارد اتاق مي‌شود و سلام مي‌كند. به او مي‌گوييد، گوشي موبايل‌تان را مي‌خواهيد. از اين‌كه به خاطر يك تصادف كوچك در بيمارستان بستري شده‌ايد و از كارهايتان عقب مانده‌ايد، عصباني هستيد. پرستار، موبايل را مي‌آورد. دكمه آن را مي‌زنيد، اما روشن نمي‌شود. مطمئن مي‌شويد باتري‌اش شارژ ندارد. دكمه زنگ را فشار مي‌دهيد. پرستار مي‌آيد.
 


«ببخشيد! من موبايلم شارژ نداره. مي‌شه لطفا يه شارژر براش بياريد»؟

«متاسفم. شارژر اين مدل گوشي رو نداريم».

«يعني بين همكاراتون كسي شارژر فيش كوچك نوكيا نداره»؟

«از 10سال پيش، ديگه توليد نمي‌شه. شركت‌هاي سازنده موبايل براي يك فيش شارژر جديد به توافق رسيدن كه در همه گوشي‌ها مشتركه».

«10سال چيه؟ من اين گوشي رو هفته پيش خريدم».

«شما گوشي‌تون رو يك هفته پيش از تصادف خريدين؛ قبل از اين‌كه به كما بريد». «كما»؟!

باورتان نمي‌شود كه در اسفند1387 به كما رفته‌ايد و تيرماه 1412 به هوش آمده‌ايد. مطمئن هستيد كه نه مي‌توانيد به محل كارتان بازگرديد و نه خانه‌اي برايتان باقي مانده است. چون قسط آن را هر ماه مي‌پرداختيد و بعد از گذشت اين همه سال، حتما بوسيله بانك مصادره شده است. از پرستار خواهش مي‌كنيد تا زودتر مرخص‌تان كند.

«از نظر من شما شرايط لازم براي درك حقيقت رو ندارين».

«چي شده؟ چرا؟ من كه سالمم»!

«شما سالم هستيد، ولي بقيه نيستن».

«چه اتفاقي افتاده»؟

«چيزي نشده! ولي بيرون از اين‌جا، هيچكس منتظرتون نيست».

چشم‌هايتان را مي‌بنديد. نمي‌توانيد تصور كنيد كه همه را از دست داده‌ايد. حتي خودتان هم پير شده‌ايد. اما جرأت نمي‌كنيد خودتان را در آينه ببينيد.

«خيلي پير شدم»؟

«مهم اينه كه سالمي. مدتي طول مي‌كشه تا دوره‌هاي فيزيوتراپي رو انجام بدي»..

از پرستار مي‌خواهيد تا به شما كمك كند كه شناخت بهتري از جامعه جديد پيدا كنيد..

«اون بيرون چه تغييرايي كرده»؟

«منظورت چه چيزاييه»؟

«هنوز توي خيابونا ترافيك هست»؟

«نه ديگه. از وقتي طرح ترافيك جديد رو اجرا كردن، مردم ماشين بيرون نميارن».

«طرح جديد چيه»؟

«اگر راننده‌اي وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشينش مي‌برن پاركينگ و تا گلستان سعدي رو از حفظ نشه، آزاد نمي‌شه».

«ميدون آزادي هنوز هست»؟

«هست، ولي روش روكش كشيدن».

«روكش چيه»؟

«نماي سنگش خراب شده بود، سراميك كردند».

«برج ميلاد هنوز هست»؟

«نه! كج شد، افتاد»!

«چرا؟ اون رو كه محكم ساخته بودن».

«محكم بود، ولي نتونست در مقابل ارباس A380 مقاومت كنه».

«چي؟!.... هواپيما خورد بهش»؟

«اوهوم»!

«چه‌طور اين اتفاق افتاد»؟

«هواپيماش نقص فني داشت، رفت خورد وسط رستوران‌گردان برج».

«اين‌كه هواپيماي خوبي بود. مگه مي‌شه اين‌جوري بشه»؟

«هواپيماش چيني بود. فيلتر كاربراتورش خراب شده بود، بنزين به موتورها نرسيد، اون اتفاق افتاد».

«چند نفر كشته شدن»؟

«كشته نداد».

«مگه مي‌شه؟ توي رستوران گردان كسي نبود»؟

«نه! رستوران 4سال پيش تعطيل شد»..

«چرا»؟

«آشپزخونه‌اش بهداشتي نبود».

«چي مي‌گي؟!... مگه مي‌شه آخه»؟

«اين اواخر يه پيمانكار جديد رستوران گردان رو گرفت، زد توي كار فلافل و هات‌داگ....».

«الان وضعيت تورم چه‌جوريه»؟

«خودت چي حدس مي‌زني»؟

«حتما الان بستني قيفي، 14هزار تومنه».

«نه ديگه خيلي اغراق كردي. 12هزار تومنه».

«پرايد چنده»؟

«پرايدهاي قديمي يا پرايد قشقايي»؟

«اين ديگه چيه»؟

«بعد از پرايد مينياتور و ماسوله، پرايد قشقايي را با ايده‌اي از نيسان قشقايي ساختن».

«همين جديده، چنده»؟

«70ميليون تومن».

«پس ماكسيما چنده»؟

«اگه سالمش گيرت بياد، حدود 2 يا 2 و نيم....».

«يعني ماكيسما اسقاطي شده؟ پس چرا هنوز پرايد هست»؟

«آزادراه تهران به شمال هم هنوز تكميل نشده».

«تونل توحيد چه‌طور»؟

«تا قبل از اين‌كه شهردار بازنشسته بشه، تمومش كردن».

«شهردار بازنشسته شد»؟

«آره».

«ولي تونل كه قرار بود قبل از سال1390 افتتاح بشه».

«قحطي سيمان كه پيش اومد، همه طرح‌ها خوابيد».

«چندتا خط مترو اضافه شده»؟

«هيچي! شهردار كه رفت، همه‌جا رو منوريل كشيدن. مترو رو هم تغيير كاربري دادن».

«يعني چي»؟

«از تونل‌هاش براي انبار خودروهاي اسقاطي استفاده كردن».

«اتوبوس‌هاي BRT هنوز هست»؟

«نه! منحلش كردن، به جاش درشكه آوردن. از همونايي كه شرلوك هلمز سوار مي‌شد».

«توي نقش‌جهان اصفهان ديده بودم از اونا...»

«نقش‌جهان رو هم خراب كردن».

«كي خراب كرد»؟

«يه نفر پيدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه‌عباسه، يونسكو هم نتونست حرفي بزنه».

«خليج‌فارس چه‌طور؟»

«اون هم الان فقط توي نقشه‌هاي خودمون، فارسه. توي نقشه گوگل هم نوشته خليج صورتي».

«خليج صورتي چيه»؟

«بعضي‌ها به نشنال‌جئوگرافيك پول مي‌دادن تا بنويسه خليج عربي، ايران هم فشار مياورد و مدرك رو مي‌كرد. آخرش گوگل لج كرد، اسمش رو گذاشت خليج صورتي...»

«ايران اعتراضي نكرد»؟

«چرا! گوگل رو فيلتر كردن».

«ممنونم. بايد كلي با خودم كلنجار برم تا همين چيزا رو هم هضم كنم».

«يه چيز ديگه رو هم هضم كن، لطفا»!

«چيو»؟

«اين‌كه همه اين چيزها رو خالي بستم».

«يعني چي»؟

«با دوست من نامزد شدي، بعد ولش کردي. اون هم خودش را توي آينده ديد، اما خيلي زود خرابش کردي. حالا نوبت ما بود تا تو را اذيت کنيم. حقيقت اينه که يك ساعت پيش تصادف كردي، علت بيهوشي‌ات هم خستگي ناشي از كار بود. چيزيت نيست. هزينه بيمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگي‌ات»!

«شما جنايتكاريد! من الان مي‌رم با رييس بيمارستان صحبت مي‌كنم».

«اين ماجرا، ايده شخص رييس بيمارستان بود».

«ازش شكايت مي‌كنم»!

«نمي‌توني. چون دوست صميمي پدر نامزد جديدته».



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


خاطرات دختر دانشجو...!


نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


اگر شما به رئيس جمهور كشورها فحش بدهيد چه اتفاقي خواهد افتاد .

امریکا
شما به رئیس جمهور امریکا میگویید: «مادرت رو...»! ولی اتفاق خاصی نمیافتد، فقط شما معروف میشوید و دربارهء مادر رئیس جمهور کتاب مینویسید و میلیونها دلار درآمد کسب میکنید! اما بعد از آن، رئیس جمهور از شما به دادگاه شکایت میکند و شما مجبور میشوید که بابت غرامت، همهءپولتان را به رئیس جمهور بدهید

انگلستان
شما به نخست وزیر انگلستان میگویید: «مادرت رو...»! نخست وزیر هم به شما میگوید: مادر خودت رو

فرانسه
شما به رئیس جمهور فرانسه میگویید: «مادرت رو...»! و بلافاصله میلیونها نفر از مردم به خیابانها میریزند و در حمایت از شما، به رئیس جمهور میگویند: «مادرت رو...»! رئیس جمهور هم دربارهء جریحه دار شدن احساساتش شعری میسراید و آنرا در روزنامه ها و مجلات و رادیو و تلویزیون منتشر میکند

ژاپن
شما به نخست وزیر ژاپن میگویید: «مادرت رو...»! نخست وزیر تعظیم میکند و به شما میگوید: ببخشید، ولی فکر نکنم مادرم از شما خوشش بیاد

آلمان
شما به صدراعظم آلمان میگویید: «مادرت رو...»! پلیس به سراغ شما میآید و به شما میگوید: لطفاً با مادر صدراعظم کاری نداشته باشید

سوئد
شما به نخست وزیر سوئد میگویید: «مادرت رو...»! از مردم رأی گیری میشود که آیا شما مادر نخست وزیر را... یا نه؟! اگر رأی مثبت داده شود، شما مادر نخست وزیر را...! ولی اگر رأی منفی داده شود، نخست وزیر دست شما را در مقابل دوربینهای تلویزیونی می فشارد و برای شما آرزوی موفقیت میکند

ترکیه
شما به رئیس جمهور ترکیه میگویید: «مادرت رو...»! و رئیس جمهور هم اسلحه اش را در میآورد و به شما شلیک میکند. اگر شما کُرد باشید، رئیس جمهور مورد تشویق قرار میگیرد! وگرنه او را به دادگاه احضار میکنند و او در بین راه فرار میکند و به یونان پناهنده میشود

سوئیس
شما به نخست وزیر سوئیس میگویید: «مادرت رو...»! منشی دفتر نخست وزیر با شما تماس میگیرد و شماره تلفن مادر نخست وزیر را به شما میدهد تا شخصاً با خودش هماهنگ کنید

هند
شما به نخست وزیر هند میگویید: «مادرت رو...»! نخست وزیر شما را به خانه اش دعوت میکند و خاکستر مادرش را که سالها پیش مُرده به شما نشان میدهد و برای شما آواز میخواند و گریه میکند. شما هم متأثر میشوید و به خانه برمیگردید و میبینید که خانوادهتان ناپدید شدهاند و سالهای سال به دنبال خانوادهءخود از این شهر به آن شهر آواره میشوید و سرانجام در فقر و غربت، از غم و گرسنگی میمیرید و از داستان زندگی شما بیش از هزار و هفتصد فیلم سینمایی ساخته میشود

کانادا
شما به نخست وزیر کانادا میگویید: «مادرت رو...»! مادر نخست وزیر خبردار میشود و مقالهای فمینیستی در روزنامه چاپ میکند و تبعیض جنسی را به شدت مورد انتقاد قرار میدهد و از شما میخواهد که پدر نخست وزیر را...ا

کلمبیا
شما به رئیس جمهور کلمبیا میگویید: «مادرت رو...»! بعد وصیتنامهتان را مینویسید و در اولین فرصت خود را دار میزنید! چند روز بعد جسد شما را در حالی که طناب دار دور گردنتان است و با گلوله سوراخ سوراخ شده و با اسید سوزانده شده اید، پیدا میکنند! پزشک قانونی جسد شما را لاشهء سگ تشخیص داده و در حومهء شهر دفن میکند

چین
شما به رئیس جمهور چین میگویید: «مادرت رو...»! رئیس جمهور هم به صورت لفظی، هم شما و هم خانوادهتان را...! سپس شما به همراه خانواده تان به کرهء ماه تبعید میشوید

ایتالیا
شما به نخست وزیر ایتالیا میگویید: «مادرت رو...»! روزنامه ها خبر رسوایی مادر نخست وزیر را چاپ میکنند و مافیا به خاطر شهوت زیادتان، به شما پیشنهاد همکاری در زمینهء تهیهءفیلمهای پورنو میکند! نخست وزیر هم برای تلافی، یک بازی دوستانهء فوتبال بین تیم محبوب خودش و تیم محبوب شما ترتیب میدهد و داور بازی را میخرد و تیم محبوب شما را با نتیجهء مفتضحانه ای شکست میدهد

روسیه
شما به رئیس جمهور روسیه میگویید: «مادرت رو...»! فردای آن روز شما دچار یک سانحه شده و در تصادف با اتومبیل کشته میشوید! به خانوادهء شما اطلاع داده میشود که شما در حال مستی رانندگی کردهاید و شدت تصادف چنان زیاد بوده که بدن شما تکه تکه شده است

عربستان
شما به رئیس جمهور عربستان میگویید: «مادرت رو....»! همه به شما میخندند، چون عربستان رئیس جمهور ندارد! شما متوجه اشتباه خود میشوید و این دفعه به پادشاه عربستان میگویید: «مادرت رو...»! همه از خنده دست میکشند و پادشاه هم زبان شما را قطع میکند

 



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


شیخ و مریدان در کوهستان


نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت |سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,|


مطلب


نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


واردات چینی !
                 قلم ، سیگار، پوشک ، مغز گردو، دفترچینی !

                   ملاقه ، پانچ ، سیفون ، ملحفه ، انگشتر چینی !

                   مگس کش ، آفتابه ، دسته بیل و دیزی سنگی !

                   بخاری ، جالباسی ، پنجره ، یا که  در چینی !

                    به هرجایی روی تنها ، ببینی " مید این چاینا "

                   به  روی قبر حتی هست  سنگ مرمر چینی !

                   انار و زعفران و پسته صادر می شود ،  اما

                   به جایش می شود وارد،درخت عرعر چینی !

                   نمی دادند لیلی را به مجنون ، گفت اینگونه :

                   «جهنم ! می روم جایش ، بگیرم دلبر چینی !»

                   کنار  آب رکناباد  هم  با  طرز مشکوکی              

                   نشسته  حافظِ شیراز ،دستش ساغر چینی !

                   نمی دانم چرا هرگاه مصرف می کنم جنسی

                   کنم من ذکر خیری هم ز خواهر مادر چینی!

                   عزیزم کارهربُز نیست خرمن کوفتن ،خواهد           

                   کهن مردی به همراه ِ دو تا گاو نر چینی !

                   برو برگو به آن آقا ، بخوان دیگر تو از حالا           

                   که می آید از آن بالا ، پس از این کفترچینی !

                   مزن دیگر تو پالنگی ، به زیرپای من، آخر             

                   بترس از سوت چینی در دهان داور چینی !

                   الا ترشیدگان مژده ! سر آمد انتظار آخر  

                   که وارد می شود فردا براتان شوهر چینی !

                   فقط قدری ملایم تر، اگر او را زدید ، آخر

                  شود صد تکه چون شیشه،بناگه همسر چینی!

 

منبع : طنزسرایه های گاز اشک آور

نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


هر دو قربان

می گویند ناپلئون در نظارت ارتش بسیار دقیقبود و مرتب از سربازان سان می دید و از وضعیت انها سوال می کرد.یکی ازسربازان که گوشش سنگین بود از روبرو شدن با ناپلئون وحشت داشت و میترسیدچیزی بپرسد که او نفهمد.دوستش چون از نگرانی او مطلع شد گفت:غمگین نباشناپلئون از هر سرباز سه سوال میکند.ابتدا میپرسد:سرباز چند سال داری؟توبگو 22 سال.بعد میپرسد:چند سال است که خدمت میکنی؟بگو دو سال.بعد میپرسدفرانسه را بیشتر دوست داری یا مرا؟بگو هر دو قربان.

سرباز خود را جمع و جور کرده مهیای پاسخ گوئی شد.اما این بار خلافهمیشه ناپلئون ابتدا سوال کرد:سرباز چند سال است که خدمت میکنی؟گفت 22 سالقربان.ناپلئون نگاهی به او کرد و گفت چند سال سن داری؟

گفت 2 سال قربان ناپلئون از مهمل گوئی او عصبانی شد و داد زد:ای سربازاحمق خودت را مسخره میکنی یا مرا؟سرباز با صدای بلند جواب داد هر دو راقربان.

البته چون کار به اینجا رسید بلافاصله فرمانده جلو امد ووضعیت او را به اطلاع ناپلئون رساند و ناپلئون پوزخندی زد و از انجا دورشد .



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


روش های درس خواندن پسر ها و دختر ها
دخترها: بعضی از اونا واقاً می خونند حالا چی می خونند خدا میدونه ولیواسه اینكه تابستون راحت باشن و به بهانه كلاس سنتور , نقاشی , و با دوستپسر عزیزش برن عشق صفا به دلیل مسایل غیر اخلاقی ادامشو نمی نویسم وقتیمیرن سر كتاب تا یكی دو ساعت دیگه كلشونو از كتاب بر نمی دارند . عادتدارند زیر مطالب كتاب خط بكشند كه بعدا بخونند بعضی هاشون هم كه مثلا درسمی خونند كتاب جلوشونه چشمشون هم روی كتابه ولی حواسشون یه جای دیگست ...(پیشه همون پسره كه با هم رفتن ددر) یه عده ای هم هستند كه به بهونه اینكهمشكل دارن زنگ میزنند خونه دوستشونو دوستشون هم از خدا خواسته حدود یكساعت و اندی به طوری كه اشك و دود تلفن در میاد برای هم قصه بی بی چسارهتعریف می كنند یه سری هم به دلیل اینكه دوست پسر نداران و انگیزه ای برایدودر كردن كلاسا ندارن مجبورن خر بزنن تا برن دانشگاه (اخه شنیدن تودانشگاه دوست پسر فراوونه)نكته(دلیل اینكه پسرا نمیرن دانشگاه همیندختراس(البته از نوع سیریشش

و اما پسر ها: یا درس نمی خونند یاوقتی می خواند بخونند باید حسش بیاد. وقتی حسش میاد كه شب امتحانه ... یهكم كه درس خوندند یه موردی پیش میاد و بهش خیره می شوند و به یه چیزی فكرمی كنند بعد انگار كه درس خوندند بلند میشند میرن استراحت می كنند بعد ازیك ساعت استراحت دوباره میرند میشینند فكر می كنند . وقتی فكرشون تموم شدكتاب را ورق میزنند یه كم براندازش میكنند وزنش می كنند استخاره می كنندبرای خودشون تقسیمش می كنند میگند تا ساعت فلان اینقدر می خونم تا ساعتفلان اینقدر بعد میرن استراحت كنند . حین استراحت حسشون تموم میشه حالندارند برند بخونند ولی چون می دونند فردا امتحان دارند پا میشند میرند سركتابشون. همینجور كه می خونند هیچی حالیشون نیست چون جای دیگه فكر میكنند(لازم به ذكر است كه هیچ وقت در هیچ موقعیتی فكر نمی كنند فقط موقعدرس خوندن فكرشون می بعد از نیم ساعت دوباره میرن استراحت، بعد سه ربعاستراحت می بینند خیلی دیر شده .دوباره میرنند درس بخونند این بار میخونند یه چیزایی هم یاد میگیرند ولی چیزایی كه یاد نمی گیرند را میذارندكه فردا از دوستاش بپرسند یه كم به معلمشون فحش میدند می گند اینارو درسنداده خلاصه آخرش نمیرسند كتاب را تموم كنند فردا میرند میبینند كهدوستاشون یه چیزایی می گند كه تا حالا به گوششون نخورده بعد اعصابشون خرمیشه اونایی هم كه خونده بودند یادشون میره به همین سادگی.

نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


یك جو شاعرانگی
با شاعر جماعت كه حشر ونشر داشته باشی ، نتیجه اش می شود اینی كه بقول یارو بحضور انورتان ایفاد می شود:
داد و غوغا می شود تا کم فروشی می کنند
باز اما صبح فردا کم فروشی می کنند
کاسبان پشت ترازو ، کارمندان پشت میز
صحبت از پول است هرجا کم فروشی می کنند
کارمند ثبت و سوزنبان و مامور پلیس
برقی و نجار و نانوا کم فروشی می کنند
مادران درخواندن لالایی واهدای شیر
کودکان هم توی لالا کم فروشی می کنند !
دختران شهرمان حاضر به امر ازدواج
منتها مامان و بابا کم فروشی می کنند
در محاکم قاضیان و در میادین داوران
هر کسی حتی کولینا ! کم فروشی می کنند
آب می بندند در برنامه هاشان مثل دوغ
در صدا هم مثل سیما کم فروشی می کنند
تا دلت خواهد پالیکال و سگ و تام و جری
منتها در سیندرلا کم فروشی می کنند !
متنها ی لوس و اشکالات صحنه جای خود
مجریان هنگام اجرا کم فروشی می کنند

نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


100 بوسه
مردی به همسرش این گونه نوشت:
> عزیزم این ماه حقوقم را نمی توانم برایت بفرستم به جایش 100 بوسه برایت
  فرستادم.

عشق تو

  همسرش بعد از چند روز اینجوری جواب داد:

  عزیزم از اینکه 100 بوس  برام فرستادی نهایت تشکر را می کنم.ریز هزینه ها:

> 1.با شیر فروش به 2 بوس به توافق رسیدیم.

> 2.با معلم مدرسه بچه ها با 7 بوس به توافق رسیدیم
.

> 3..صاحب خانه هر روز می اید و 2-3 بوس از من می گیرد.

> 4.با سوپر مارکتی فقط با بوس به توافق نرسیدیم بنابرین من آیتم های دیگری به او
 دادم.

> 5.سایر موارد 40 بوس.

> نگران من نباش…هنوز 35 بوس دیگر برایم باقی مانده که امیدوارم بتونم تا آخر این
 ماه با اون سر کنم!


نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


شارون استون
مرد از زن که به شدت احساس زیبایی می‌کرد، پرسید:

ـ ببخشید، شما «شارون استون» نیستین؟


زن با عشوه گفت: نه ... ولی.

و پیش از آن‌که ادامه بدهد، مرد گفت: بله، فکر می‌کردم. چون... زن حرفش را برید، ولی همه می‌گن خیلی شبیهشم. اینطور نیست؟

مرد قاطع گفت: نه، همه اشتباه می‌‌کنن. به خاطر این‌که «شارون استون»، زن خوشگلیه، ولی شما متأسفانه اصلا خوشگل نیستین. به همین دلیل، من فکر کردم شما نباید «شارون استون» باشین.

 

شارون استون

 

 

زن تازه فهمید که رو دست خورده، با عصبانیت فریاد کشید: بی‌شرف! مگه خودت خواهر و مادر نداری؟

مرد آرام گفت: چرا. ولی اونها هیچ‌کدوم فکر نمی‌کنن که شبیه «شارون استون» هستن.

زن همچنان معترض گفت: خب، که چی؟

مرد گفت: چون شما فکر می‌کردین که شبیه «شارون استون» هستین، خواستم از اشتباه درتون بیارم.

زن دوباره عصبی شد: برو ننه‌تو از اشتباه درآر.

مرد همچنان با خونسردی توضیح داد: عرض کردم که، والده من یه همچی تصوری راجع به خودش نداره، ولی چون شما یه همچی تصوری دارین...

زن فریاد کشید: اصلا به تو چه که من چه تصوری دارم.
و کیفش را برای هجوم به مرد بلند کرد.


مرد خود را عقب کشید و خواست که به راهش ادامه دهد. اما زن، دست‌بردار نبود و سه، چهار نفری هم که از سر کنجکاوی جمع شده بودند، ترجیح می‌دادند دعوا ادامه پیدا کند.

یک نفر به مرد گفت: کجا؟ صبر کنین تا تکلیف معلوم بشه.

دیگری گفت: از شما بعیده آقا! آدم به این باشخصیتی! [و به کت و شلوار مرتب مرد اشاره کرد].

و سومی گفت: این خانم جای دختر شماست. قباحت داره ولله.
زن بر سر مرد که از او فاصله می‌گرفت، فریاد کشید: هرچی از دهنت دربیاد، می‌گی و بعد هم مثل گاو سرتو می‌اندازی پایین می‌ری؟

یک نفر پرسید: چی شده خانوم؟ مزاحمتون شده؟

زن همچنان که به دنبال مرد می‌دوید و سه، چهار نفر دیگر را هم به دنبال خود می‌کشید، گفت: از مزاحمت هم بدتر. مردیکه کثافت.

 

*****


در کلانتری پیش از آن‌که افسر نگهبان پرسشی بکند، زن گفت: جناب سروان! من از دست این آقا شاکی‌ام. به من اهانت کرده.

افسر نگهبان سرش را به سمت مرد که موهای جوگندمی‌اش را مرتب می‌کرد، چرخاند و گفت: درسته؟

مرد گفت: من فقط به ایشون گفتم که شما شبیه «شارون استون» نیستین. اگه این حرف اهانته، خب بله، اهانت کردم.

افسر نگهبان هاج‌وواج به زن نگاه می‌کرد.

زن، روسری‌اش را عقب‌تر برد، آن‌قدر که دو رشته منحنی مو بتواند مثل پرانتز صورتش را در قاب بگیرد.

افسر نگهبان نتوانست نگاهش را از زن بردارد.

زن گفت: اصلا به ایشون چه مربوطه که من شبیه کی هستم؟

افسر نگهبان به مرد گفت: اصلا به شما چه مربوطه که ایشون شبیه کی هستن؟

مرد گفت: شما اکواین؟

افسر نگهبان گفت: اکو چیه؟

مرد گفت: منظورم آمپلی فایره که صدا رو تکرار می‌کنه.

افسر نگهبان گفت: جواب سؤال منو بده.

مرد گفت: آخه من دارم تو همین جامعه زندگی می‌کنم. چطور می‌تونم نسبت به مسائل اطراف خودم بی‌تفاوت باشم. یه پیرزنی رو دیروز دیدم که فکر می‌کرد، سوفیا لورنه. آن‌قدر طول کشید تا من حالیش کنم که اینطور نیست. آخرش هم فکر کنم نشد. دیروز اتفاقا کلانتری سیزده بودیم. پیش سروان منوچهری. به خاطر همچین شکایت مشابهی.

افسر نگهبان که همچنان شق و رق نشسته بود، فاتحانه خودکاری از جیبش درآورد و برگه‌های بلند پیش رویش را مرتب کرد: پس این مزاحمت برای خانم‌ها کار هر روز شماست.

مرد گفت: نه، هر روز نه، هر وقت روبه‌رو بشم. گاهی وقت‌ها هم روزی دو بار.

البته فقط خانم‌ها نیستن. با خیلی از آقایون هم همین مشکل رو دارم. بعضی‌ها فکر می‌کنن «مارلون براندو» هستن، بعضی‌ها فکر می‌کنن «آرنولد» هستن. تازه فقط مسئله مشابهت با هنرپیشه‌ها نیست...


زن آینه کوچکی از کیفش درآورد و با دستمال کاغذی، خرده ریمل‌های زیر چشمش را پاک کرد و در حالی که آینه را در کیفش می‌گذاشت، گفت: یه مزاحم حرفه‌ای! خوب شد که به دام افتادی.

افسر نگهبان گفت: البته با درایت نیروی انتظامی و تعقیب و مراقبت خستگی‌ناپذیر بروبچه‌ها.

زن با تعجب گفت: بله؟!

افسر نگهبان گفت: خب البته ما شما رو هم از خودمون می‌دونیم.

زن با عشوه گفت: وا؟ چایی نخورده فامیل شدیم.

افسر نگهبان زهر متلک زن را ندیده گرفت و فریاد زد: آشتیانی! چایی بیار.

سربازی در را باز کرد و پاهایش را به هم کوفت: چشم جناب سروان و رفت.



مرد گفت: ببین جناب سروان! من مزاحم حرفه‌ای نیستم. فراری هم نبودم که به دام افتاده باشم. هرجا که تذکری داده‌ام، تاوانشم پرداخته‌ام، کلانتریش هم رفتم. به هیچ‌کس هم بدهکار نیستم.

افسر نگهبان به تلخی گفت: بقیه حرفها تو دادگاه.

و کاغذی پیش روی مرد گذاشت و گفت: مشخصاتتو بنویس.

مرد سریع مشخصاتش رو نوشت و کاغذ رو برگرداند. افسر نگهبان کاغذ را به زن داد و گفت: شما هم مشخصاتتونو بنویسین.





تا آشتیانی در بزند و اجازه بگیرد، پایش را بکوبد و چای‌ها را روی میز بگذارد، زن هم مشخصاتش را نوشت و کاغذ را به افسر نگهبان داد.

افسر نگهبان پس از مروری کوتاه به زن گفت: این شماره تلفن منزله؟

زن گفت: بله، خونه خودمه.

افسر نگهبان گفت: اگه ممکنه شماره موبایل رو هم بدین. شاید لازم بشه [ممکن است عده‌ای اشکال بگیرند که در سال 1356 هنوز موبایل اختراع نشده بود. اشکال وارد است. این بخش بعدا به داستان اضافه شده است].

زن خواست کاغذ را پس بگیرد که افسر نگهبان، کاغذ کوچکی را به او داد و گفت: روی همین هم بنویسین کفایت می‌کنه.

مرد گفت: منم لازمه شماره موبایل بدم؟


افسر نگهبان مکثی کرد و گفت: خب بدین، اشکال نداره.

مرد گفت: آخه من موبایل ندارم.

افسر نگهبان دندانهایش را به هم سایید: پس چرا می‌پرسی؟

مرد گفت: می‌خواستم ببینم اشکالی نداره من موبایل ندارم؟ آخه از قوانین بی‌اطلاعم، اینه که...

افسر نگهبان گفت: نه، اشکالی نداره.

و به زن گفت: علت شکایت رو چی بنویسم؟

و به جای زن، مرد جواب داد: بنویسین من به ایشون تهمت زده‌ام که شبیه «شارون استون» نیستین.

و به زن گفت: اگه اهانت دیگه‌ای به شما کرده‌ام، بگین.

زن گفت: خب این خودش یه جور مزاحمته دیگه.

مرد گفت: ولی شما به من گفتین: بی‌شرف، کثافت، گاو و حرف‌های دیگه که حالا بعد من در شکایتم مطرح می‌کنم.
زن جا خورد و گفت: خب من اون موقع عصبانی بودم.
و به افسر نگهبان گفت: حالا باید چه کار کرد؟



افسر نگهبان گفت: پرونده که تکمیل شد، می‌فرستمتون دادگاه. اونجا قاضی حکم می‌ده.

مرد پرسید: در مورد این‌که ایشون به «شارون استون» شباهت داره یا نداره قضاوت می‌کنن؟


و با خود ادامه داد: کار قاضی هم واقعا دشواره‌ ها. اگه بخواد از نزدیک بررسی کنه.

افسر نگهبان گفت: نخیر، در مورد اهانت و ایجاد مزاحمت شما قضاوت می‌کنن.


و به ساعتش نگاه کرد و گفت: ضمنا حالا دیگه وقت اداری تموم شده. شما امشب اینجا می‌مونین تا فردا صبح راهی دادگاه بشین.

مرد به زن گفت: من حالا که بیشتر دقت می‌کنم، می‌بینم در قضاوتم اشتباه کرده‌ام. شما خیلی هم بی‌شباهت به «شارون استون» نیستین.
زن گفت: واقعا می‌گین؟!


مرد گفت: واقعا. اگه این شباهت وجود نداشت، چرا من از میون این همه هنرپیشه، اسم «شارون استون» رو آوردم؟!

زن گفت: خیلی‌ها بهم می‌گن. آرزو دارم یه بار با «شارون استون» روبه‌رو بشم، ببینم خودش چی میگه.

مرد گفت: اون هم حتما به این شباهت اعتراف می‌کنه.

زن به افسر نگهبان گفت: من می‌خوام شکایتمو پس بگیرم. واقعا حوصله دادگاه و دردسر و این حرفا رو ندارم. این کاغذارو هم پاره کنین بریزین دور.


افسر نگهبان گفت: نمی‌شه. قانون وظیفه خودشو انجام می‌ده.

زن با تعجب پرسید: وقتی من از شکایتم صرف‌نظر کنم...؟

افسر نگهبان گفت: باشه. تکلیف قانون چی می‌شه؟!

مرد گفت: قانون که شماره موبایل ایشون رو داره.

افسر نگهبان نشنیده گرفت و به زن گفت: مشکله. ولی خودم یه جوری حلش می‌کنم.

مرد از جا بلند شد که برود. قبل از رفتن، رو کرد به افسر نگهبان و گفت: یه سؤالیه که از اول که آمدیم اینجا تو ذهنم موج می‌زنه، می‌شه بپرسم؟
افسرن نگهبان در حالی که کاغذها را پاره می‌‌کرد، گفت: بپرس.

مرد گفت: می‌خواستم بپرسم شما شبیه «شرلوک هلمز» نیستین؟!

 

نویسنده: سیدمهدی شجاعی در شهریور ماه سال 1339 در تهران به دنیا آمد. در سال 1356 پس از اخذ دیپلم ریاضی، به دانشكده هنرهای دراماتیك وارد شد و در رشته ادبیات دراماتیك به ادامه تحصیل پرداخت. هم‌زمان، به دانشكده حقوق دانشگاه تهران رفت و پس از چند سال تحصیل در رشته علوم سیاسی، پیش از اخذ مدرك كارشناسی، آن‌را رها كرد و به‌طور جدی كار نوشتن را در قالب‌های مختلف ادبی ادامه داد.

سید مهدی شجاعی

 منبع: کتاب نیوز



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


فرق عروسی رفتن پسرها و دخترها !
عروسی رفتن دخترها:

دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟! توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار " پرو" لباس داره... اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!! ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!! بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد...حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرایش صورتش و تعیین می کنه...اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم آرایش مثل لاک و سایه و...که رنگهاشو نداره رو تهیه می کنه...

حتی مدل مویی که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین می کنه...مثلا ممکنه " شینیون" کنه یا مدل دار سشوار بکشه...! البته سعی می کنه با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامشم حفظ بکنه... یه رژیمی هم برای پوست صورت و بدنش می گیره..! مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم! ماسک های زیادی هم می زاره، از شیر و تخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی(اینا دستور غذا نیستا!!)

گرفته تا لیمو ترش ( این لیمو ترش واقعا معجزه می کنه، به یه بار امتحانش می ارزه!) خوب، روز موعود فرا می رسه! ساعت 8 صبح از خواب بیدار می شه( انگار که یه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره تو حموم،...بالاخره ساعت 10 تا 10:30 می یاد بیرون...( البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره...که تا ساعت 11 در حمام تشریف داره!) بعد از ناهار...! لباس می پوشه می ره آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرایشگاه گرفته برای ساعت 1:30 بعد از ظهر... توی آرایشگاه کلی نظر خواهی می کنه از اینو اون که چه مدل مویی براش بهترتره، هر چی هم ژورنال آرایشگر بنده خدا داره رو می گرده ....آخر سر هم خود آرایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه!! ساعت 3 می رسه خونه... بعد شروع میکنه به آرایش کردن...!

بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره( که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس یادگاری از چهره ی زیباش می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون بده!!

ساعت 8 عروسی شروع می شه...یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا باشه!!



عروسی رفتن پسرها:

اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمیکنه!!

روز عروسی، ساعت 12 ظهر از خواب بیدار می شه... خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه!

ساعت 6 بعد از ظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله...عروسی دعوتیم..!

بعد از خبر دار شدن انگار که برق گرفته باشنش...! می پره تو حموم...

توی حموم از هولش، صورتشم با تیغ می بره...!!( بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسی!)

ریش هاش زده نزده( نصف بیشترو تو صورتش جا می زاره!!)از حموم می یاد بیرون...

ساعت 6:30 بعد از ظهره...هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه، رسمی باشه یا اسپرت...!

تازه یادش می افته که پیرهنشو که الان خیلی به اون شلوارش می یاد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه بدوزن..!!

کلی فحش و بد و بیراه به همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیرهنشو تو کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن و شلوارشو چرا از علم غیبشون استفاده نکرد که بدونن که نیاز به دوختن داره...!

خلاصه...بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و می پوشه(البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و بردار هم دستبرد می زنه!!) ساعت 8 شب عروسی شروع می شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله ی زیادش، توی راه تصادف نکرده باشه دیر تر از این به عروسی نمی رسه!!

 



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


دختری از کوچه باغی می گذشت

دختری از کوچه باغی میگذشت

یک پسر در راه ناگه سبز گشت


در پی اش افتاد و گفتا او سلام

بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام


دختر اما ناگهان و بی درنگ

سوی او برگشت مانند پلنگ


گفت با او بچه پروی خفن

می دهی زحمت به بانوی چو من؟


من که نامم هست آزیتای صدر

من که زیبایم مثال ماه بدر


من که در نبش خیابان بهار

مبکنم در شرکت رایانه کار


دحتری چون من که خیلی خانمه

بیست و شش ساله _مجرد_دیپلمه


دختری که خانه اش در شهرک است

کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت


در چه مورد با تو گردد هم کلام

با تو من حرفی ندارم والسلام

 

شاعر: متاسفانه شاعر و طناز این شعر یافت نشد. اگه کسی می دونه خبر بده
منبع: وبلاگ طنازی



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


دانشجو در کشورهای مختلف دنیا

ژاپن: به شدت مطالعه می‌کند و برای تفریح روبات می‌سازد!

مصر: درس می‌خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی‌مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می‌شکند!

هند: پس از چند سال درس خواندن، عاشق دختر خوشگلی می‌شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می‌کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشن پیش می‌آید و سرانجام آن دو با هم عروسی می‌کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می‌شود!

عراق: مدام به تیرها و خمپاره‌های تروریست‌ها جاخالی می‌دهد و در صورت زنده ماندن درس می‌خواند!

چین: درس می‌خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می‌سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می‌فروشد!
 

اسرائیل: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است، او دوره کامل آموزشهای رزمی‌ و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاددان به دنیا می‌آید!

گینه بی‌صاحاب!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله‌ای درس بخواند!

کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری آمریکا، دعا کند!

پاکستان: او بشدت درس می‌خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!

اوگاندا: درس می‌خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس، چند نفر از قبیله توتسی را می‌کشد!

انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری! منقرض می‌شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می‌خوانند!

ایران: عاشق تخم‌مرغ است! سرکلاس دروس عمومی، ‌چرت می‌زند و سر کلاس دروس اختصاصی، جزوه می‌نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی‌ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می‌کند! عاشق عبارت «خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می‌خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می‌گوید! او سه سوته عاشق می‌شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، والا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می‌شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می‌شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده، که چرا صاحبخانه‌ها جان به عزرائیل می‌دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی‌دهند! او چت می‌کند! خیابان متر می‌کند و در یک کلام عشق و حال می‌کند! نسل دانشجوی ایرانی درسخوان، در خطر انقراض است


نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


فرهنگ لغات مهندسان
1. این بستگى دارد به... یعنى: جواب سوال شما را نمى دانم!


2 . نحوه عمل دستگاه بسیار جالب است. یعنى: دستگاه کار مى کند و این براى ما تعجب انگیز است!

3. این موضوع پس از روزها تحقیق و بررسى فهمیده شد. یعنى: این موضوع را بطور تصادفى فهمیدم!


4. کاملا انجام شده یعنى: راجع به 10 درصد کار تنها برنامه ریزى شده !

5. ما تصحیحاتى روى سیستم انجام دادیم تا آن را ارتقا دهیم. یعنى: تمام طراحى ما اشتباه بوده و ما از اول شروع کرده ایم!

6. پروژه بدلیل بعضى مشکلات دیده نشده، کمى از برنامه ریزى عقب است. یعنى: تاکنون روى پروژه دیگرى کار مى کردیم!


7. ما پیشگویى مى کنیم..... یعنى: 90 درصد احتمال خطا مى رود

8. این موضوع در مدارک علمى تعریف نشده. یعنى: تاکنون کسى از اعضا تیم پروژه به این موضوع فکر نکرده است!

9. پروژه طورى طراحى شده که کاملا سیستم بدون نقص کار مى کند. یعنى: هرگونه مشکلات بعدى ناشى از عملکرد غلط اپراتورها ست!

10. تمام انتخاب اولیه به کنار گذاشته شد. یعنى: تنها فردى که این موضوع را مى فهمید از تیم خارج شده است!


11. کل کوشش ما براى اینست که مشترى راضى شود. یعنى: ما آنقدر از زمان بندى عقبیم که هر چه که به مشترى بدهیم راضى مى شود!

12. تحویل پروژه براى فصل آخر سال آینده پیش بینى شده است. یعنى: که تا آن زمان ما مى توانیم مقصر تاخیر در اجراى پروژه را کسى از میان تیم کارفرما پیدا کنیم!


13. روى چند انتخاب بطور همزمان در حال کار هستیم. یعنى: هنوز تصمیم نگرفته ایم چه کنیم!


14. تا چند دقیقه دیگر به این موضوع مى رسیم. یعنى: فراموشش کنید، الان به اندازه کافى مشکل داریم!


15. حالا ما آماده ایم صحبت‌هاى شما را بشنویم. یعنى: شما هر چه مى خواهید صحبت کنید که البته تاثیرى در کارى که ما انجام خواهیم داد ندارد!


16. بعلت اهمیت تئورى و عملى این موضوع... یعنى: بعلت علاقه من به این موضوع!

17. سه نمونه جهت مطالعه شما انتخاب شده و آورده شده اند. یعنى: طبیعتا بقیه نمونه ها واجد مشخصاتى که شما باید بعد از مطالعه به آن برسید، نبوده اند!

18. بقیه نتایج در گزارش بعدى ارائه مى شود. یعنى: بقیه نتایج را تا فشار نیاورید، نخواهیم داد!


19. ثابت شده که... یعنى: من فکر مى کنم که...

20. این صحبت شما تا اندازه اى صحیح است. یعنى:از نظر من صحبت شما مطلقا غلط است!


21. در این مورد طبق استاندارد عمل خواهیم کرد. یعنى: ازجزئیات کار اصلا اطلاع ندارید!

 



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


آخرین جملات افراد مختلف قبل از مرگ
+ آخرین کلمات یک الکتریسین : خوب حالا روشنش کن...


+ آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟


+ آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره...


+ آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟


+ آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه...


+ آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره...


+ آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد...


+ آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست...


+ آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟


+ آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد...


+ آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدند یا نه؟


+ آخرین کلمات یک خونآشام : نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!


+ آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود!


+ آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی...


+ آخرین کلمات یک دوچرخه سوار : نخیر تقدم با منه!


+ آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده ام!


+ آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو؟...


+ آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره...


+ آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم...


+ آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم...


+ آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همه اش سه نفرند...


+ آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید!


+ آخرین کلمات یک کامپیوتر : هارددیسک پاک شده است...


+ آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری...


+ آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بی خطره...


+ آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه...


+ آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه!


+ آخرین کلمات یک ملوان: من چه می دونستم که باید شنا بلد باشم؟


+ آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم...


+ آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک : گفتی تا چند بشمرم؟

 

منبع : دوستان



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


ایا می دانید؟
میدونی شلوارکوتاه دختراواسه چیه؟ واسه سر به زیر کردن پسرا !!!!

می دونی چرا البراده ای با اینکه دکتر تو آژانس کار می کنه؟؟

.

.

.

-چون سهمیه بنزین آژانس 450 لیتردرماه است...

شباهت دماسنج با ورقه ی امتحان در چیست ؟

.

.

.

هر دو وقتی به صفر می رسند آدم می لرزد !

میدونین کره ای ها اسم بچشون رو چجوری انتخاب می کنن ؟

 از بلندی یه ظرف می ندازن پایین صدای همونو می ذارن اسم بچشون مثل : دنگ دینگ دونگ یا دونگ دینگ دانگ .

چرا بعضی ها با دو دست دست می دهند ؟

.

.

.

چون فرق راست و چپشونو بلد نیستند !

 

 

 

می دونی چرا زن ها کمتر فوتبال بازی می کنند ؟

.

.

.

 چون کمتر زنی پیدا میشه که حاضر باشه با10 نفر دیگه یه جور لباس بپوشه !!!

اگه گفتی Love is Your Face یعنی چی ؟

.

.

.

یعنی : جمالتو عشقه !

به زنی که همیشه می دونه شوهرش کجاست چی می گن ؟

.

.

.

بیوه !

می دونی نصف النهار چیه ؟

.

.

.

شامی است که از نهار باقی مانده.

آقاهه می ره خارج، ازش می پرسن اسمت چیه ؟

می گه : sun god between two water gold shit dear wife

اگه گفتین یعنی چی ؟

.

.

شمس اله میاندوآبی زرگنده زنجانی!!!

پنج تا داداش پولاشونو رو هم می ذارن تاکسی می خرند. بعد از چند وقت ورشکست می شن. اگه گفتی چرا ؟

.

.

آخه پنج تایی با هم می رفتن مسافرکشی !

اگه گفتین پس از مرگ مدیرعامل گوگل ( البته بعد از صد و بیست سال! ) به فرزندش چی می‌رسه ؟

.

.

.

- گوگل ارث !

می دونی معنی : سی ان جی چیه ؟

.

.

.

 یعنی : سوخت نداریم جیگر !!!



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


اسکناس 100 یوروئی
ماه اپریل است

درکنار یکی از سواحل دریای سیاه.
باران می بارد، و شهر کوچک همانند صحرا خالی بنظر می رسد.
درست هنگامی است که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمنبای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند.

ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود.
او وارد تنها هتلی که در این ساحل است می شود، اسکناس 100 یوروئی را روی پیشخوان هتل میگذارد
و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.

صاحب هتل اسکناس 100 یوروئی را برمیدارد و در این فاصله می رود و بدهی خودش را به قصاب می پردازد.
قصاب اسکناس 100 یوروئی را برمیدارد و با عجله به مزرعه پرورش خوک می رود و بدهی خود را به او می پردازد.
مزرعه دار، اسکناس 100 یوروئی را با شتاب برای پرداخت بدهی اش به تامین کننده خوراک دام و سوخت میدهد.
تامین کننده سوخت و خوراک دام برای پرداخت بدهی خود اسکناس 100 یوروئی را با شتاب به داروغه شهر که به او بدهکار بود میبرد.
داروغه اسکناس را با شتاب به هتل می آورد زیرا او به صاحب هتل بدهکار بود چون هنگامیکه دوست خودش
را یکشب به هتل آورد اتاق را به اعتبار کرایه کرده بود تا بعدا پولش را بپردازد.

حالا هتل دار اسکناس را روی پیشخوان گذاشته است.
در این هنگام توریست ثروتمند پس از بازدید اتاق های هتل برمیگردد و اسکناس 100 یوروئی خود را برمیدارد
و می گوید از اتاق ها خوشش نیامد و شهر را ترک می کند.

در این پروسه هیچکس صاحب پول نشده است.
ولی بهر حال همه شهروندان در این هنگامه بدهی بهم ندارند همه بدهی هایشان را پرداخته اند و با
یک انتظار خوشبینانه ای به آینده نگاه می کنند.

 

منبع:شبی در بی نهایت



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


نظر شما چیه؟
1- به نظر شما مجسمه ها چه شدند؟!

الف. کدام مجسمه ها؟! از اول هم هیچ مجسمه ای وجود نداشت!

ب. ستارخان و باقرحان و باقی مجسمه ها به توصیه ی مسئولان و از ترس زلزله از تهران خارج شده اند.

2- در ژاپن مسابقه ای با عنوان "گریه نوزادان" انجام گرفت؛ به نظر شما اگر این مسابقه در کشور ما برگزار می شد به چه طریق می شد کودکان را به گریه انداخت؟!

الف. اصولا کودکان ایرانی گریه نمی کنند چون به محض تولد یک میلیون تومان به حسابشان واریز می شود و دیگر مشکلی نخواهند داشت تا گریه کنند!

ب. ترس از تحقق توصیه های برخی از مسئولان و بوجود آمدن بحران پوشک و شیرخشک!

3- وزارت کشور: "سال 88 ، نسبت به سالهاي پس از انقلاب بهترين سال در حوزه عفاف و حجاب بوده است."

به نظر شما کدامیک از اخبار زیر با خبر فوق مرتبط است؟!

الف. "بازداشت 80 دختر و پسر در پارتي شبانه تهران"

ب. "خانه‌های مجردی در تهران به 30 درصد رسید."

ج. "مصرف 30 درصد مواد آرايشي منطقه خاورميانه در ايران"

د. رئیس مرکز امور زنان و خانواده ریاست‌جمهوری: "ممکن است در طرح عفاف از زور هم استفاده شود."

هـ. هیچکدام!

4- کلاً نظر شما در مورد این دو خبر چیست؟!

* خروج روزانه ۸ دانش‌آموخته دکترا و کارشناسی ارشد از کشور

*وزیرعلوم : فرار مغزها را قبول ندارم.

الف. خب که چی؟! اصلا این دو خبر چه ربطی به هم دارن؟!

ب. کی گفته فرار مغزها؟! باید بگیم صادرات مغزها؟! مگه بده داریم صادارات غیرنفتی مون رو افزایش می دیم؟!

ج. هفت هشت تا که چیزی نیست، دانشگاه آزاد می تونه به جاش روزی صد دویست تا دکتر و دکترای تخصصی تولید کنه!!

5- به نظر شما چرا وزیر بهداشت گفت: "تک فرزندي روش نادرستي است."

الف. چون به ازای هر دو نفر یک نفر بوجود می آید و در نتیجه در دراز مدت هی جمعیت کشور نصف می شود، هی نصف می شود و هی نصف می شود تا اینکه فقط یک نفر از ما باقی می ماند!

ب. چون یک فرزند کم است و حتما قدیمی ها یک چیزی می دانستند که می گفتند: "یکی کمه، دو تا بسه، سه تا خاطرجمه!!"

ج. چون همه اگه یک فرزند داشته باشند در آینده هیچ کودکی عمو و عمه نخواهد داشت و اصلا نمی تواند عیدی جمع کند  و تنها عیدی او بیست لیتر سهمیه ی بنزین نوروزی خواهد بود!!

6- شبکه فاکس نیوز گفت: "بن لادن به پرنده علاقه دارد پس در ایران است!"

به نظر شما با توجه به منطق فاکس نیوزی ها کدام یک از گزینه های زیر صحیح است؟!

الف. قیمت شیر یارانه ای در ایران 100 تومان گران شد پس ایران بمب اتمی دارد!!

ب. در تهران چند مجسمه ناپدید شدند پس در ایران آزادی بیان رعایت نمی شود!!

ج. تیم ملی فوتبال ایران نتوانست به جام جهانی صعود کند پس ایران تهدیدی برای بشریت محسوب می شود!!

د. همه ی گزینه های فوق به اضافه ی اینکه خدا فاکس نیوزی ها را شفا دهد!!

7- سئوال تشریحی: به نظر شما این جمله حمایت از مردان است یا از حمایت از زنان؟!
سرپرست شوراي حل اختلاف خانواده : "اگر حق طلاق رابه زنها بدهيم، همه مردها مجرد خواهند ماند."

 

 

منبع:خبرگزاری تابناک و عصر ایران



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


تشکرهای عصرایرانی
تشکر می کنیم از سایت حقیقت نیوز که نوشت: "لازم است احمدی‌نژاد تا سال 1404 در راس امور اجرایی باقی بماند".

البته در همین راستا سئوالی برایمان پیش آمد و آن اینکه چرا تا سال 1404؟! و چرا 1410 نه؟! و یا 1415؟! و پس از تحلیل های فراوان به نتایج زیر رسیدیم:

یحتمل تا سال 1404 نرخ تورم منفی صد خواهد شد و دیگر نرخ تورم از آن کمتر نمی تواند بشود (زیرا که دیگر در نمودار ها جایی وجود ندارد که خط تورم از آن پایین تر برود!!)، در نتیجه دیگر لزومی برای ماندن آقای احمدی نژاد در سطوح عالی تصمیم گیری نیست.

یحتمل تا آن زمان در زمینه ی تولید "سیب زمینی" به خودکفایی رسیده ایم!!
یحتمل طرح مسکن مهر در سال 1404 تعطیل می شود، چون نه تنها همه خانه دار شده اند بلکه دولت برای نوادگان مردم نیز خانه ساخته است و اصلا دیگر جایی وجود ندارد که بشود خانه ساخت، حتی در کویر لوت!!
خب همه ی کارها تا سال 1404 با موفقیت به اتمام می رسد و در نتیجه دیگر نیازی به ماندن ایشان نیست!

***

5 قسمت از سريال "قهوه تلخ" به كارگرداني "مهران مديري" از سوي شبكه سه بازبيني شد و اعلام شد که این سریال فعلا بخش نمی شود، در همین راستا تشکر می کنیم از صدا و سیما و استاندارهای بالایش، و شدیدا توصیه می کنیم "مهران مدیری" چند وقتی را نزد "ده نمکی" شاگردی کند تا طنز و ایضا کارگردانی را بیاموزد، ،آخه مدیری با خودش چی فکر کرده؟! صدا و سیما که الکی نیست که هر کی از در بیاد داخل بتونه توش سریال طنز بسازه!!

***

تشکر می کنیم از حسن عباسی که به تلویزیون آمد و با خودش مناظره ای پیچیده و سنگینی انجام داد و آنقدر سطح بالا حرف زد که نه مجری و نه ما هیچ چیز از صحبت هایش دستگیرمان نشد و ایضاً خودش!!

***

تشکر می کنیم از پژوهشگران چینی که ابزار ویژه ای را توسعه دادند که به کاربران اجازه می دهد از طریق اینترنت به صورت فیزیکی با یکدیگر دست بدهند، در همین راستا از این پژوهشگران شدیدا درخواست می کنیم دیگر بی خیال توسعه دادن این ابزار ویژه شوند، همین دست دادن برای کاربران اینترنتی کفایت می کند، لطفا این چینی ها بروند چیزهای دیگری را توسعه بدهند و در آن زمینه ها فسفر بسوزانند!!

***

وزیر ارشاد گفت:"سعی می کنیم در توقیف نشریات عجله نکنیم!"، تشکر می کنیم از وزیر ارشاد که تا به حال با عجله نشریات را توقیف می کردند و یحتمل بواسطه ی این همه تلاش کمی خسته شده اند و تصمیم گرفته اند از این پس سعی کنند در توقیف نشریات عجله نکنند؛
یادآوری: ایشان در جمله ی فوق گفته اند "سعی می کنیم"، قول نداده اند که عجله نکنند!، باز فردا معرکه راه نیندازید و نگویید که چرا در توقیف نشریات عجله کردید!!

***

تشکر می کنیم از مدیر عامل شرکت ملی گاز که هدفشان را برای مطبوعات و مردم بازگو کردند و گفتند: "افزایش قیمت گاز خانگی هدف اصلی ماست!"، امیدواریم برای اینکه ایشان به این هدف اصلی شان برسند هر چه زودتر طرح هدفمند کردن یارانه ها اجرا شود! همچنین پیشنهاد می شود همه ی افراد راستگویی و صداقت را از ایشان بیاموزند!!

***
وزیر کار گفت:"آمار دقیقی از واحدهای بحرانی نداریم."، چندی پیش هم ایشان گفته بود: "ایجاد اشتغال وظیفه وزارت کار نیست!"؛ خودتان بگویید اگر از وزیر کار تشکر نکنیم چیکار کنیم؟!!

منبع:خبرگزاری تابناک و عصر ایران



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


ذکر آن گزارشگر فوتبال

آن گزارشگر فوتبال،

آن نودش سر منشأ قیل و قال،

آن جواد خیابانی را فرستاده کنج خانه،

آن سلطان و ژنرال و امپراتور را خوانده فاتحه،

آن داوران را نکیر و منکر،

آن قاتل بدون خنجر، آن با تراختور(!) کله،

آن حریف کل یوم یک تنه،

آن عاشق مسائل پشت پرده،

آن مسابقه پیامکش زلزله،

آن خبرهای فوتبالی را کرده کهنه،

آن دائره المعارف کار کشته،

آن مثلاً رقیبش کوثری،

فاصلشون از زمین تا مشتری،

آن ورد زبانش «چه می کنه!»،

«چه فوتبالیستیه و چه توپی رو گل نمی کنه»،

شیخنا و گل سر سبد فوتبالنا «عادل فردوسی پور» از گنده گزارشگران اعصار بود که هیچ جنبنده ای را جرأت حضور در برنامه اش نبود. رضی ا... عن نوده

 

 

 

 

عکس عادل فردوسي پور


نقل است روزی مریدان شیخ را در حالی یافتند که در آزمایشگاه بیتوته کرده و گوشی موبایلی به دستگاه عجیبی بسته و سخت مشغول اکتشاف است.

شیخ را گفتند:

این چه حیلتی است که به کار می بندی؟

شیخ انگشت خویش نوک بینی گذاشت و هیس هیس کنان فرمود:

این ماشین «مسابقه پیامک نود» است که اگر به کار بیفتد در مقابل نتایج میلیونی آن هیچ «سلطانی» را یارای «امپراتوری» نیست!

مریدان گفتند :

یا شیخ؛ این که اِند نامردیست!

شیخ سخت بر آشفت و آواز داد:

شما را چه شده است؟ این قرارداد های چند صد میلیونی فوتبالیست ها مردانه است یا این حقوق چندرغار ما انصاف است؟! کرم ا... وجدان کاریه

 






و نیز حکایت شده که شیخ را گفتند:

با لغات «کریمی ، دایی ، قطبی و کفاشیان» جمله ای بساز.

شیخ فی الفور گفت:

«عن قریب تیم قطبی با حضور کریمی هم می بازد و آن وقت کار کفاشیان را هم عین دایی می سازیم!»

شیخ را گفتند:

این که دو جمله شد؟

شیخ قدری اندیشه کرد و گفت:

اینهایی که گفتید در یک فدراسیون به این گندگی جمع نشدند، چطور می خواهید در یک جمله جمع شوند؟! رضی ا... عن منطقه

 

گویند روزی مریدی حق جو شیخ را قسم داد:

یا شیخ! چگونه است که تو را از نزاع میهمانان برنامه نود هیچ خم به ابرو نیاید!؟ مگر خدای ناکرده به سادیسم گرفتار شده ای؟ مردم از این جنگ لفظی هیچ حظی نمی برند.

شیخ دستی به محاسن نداشته اش کشید و گفت:

این وصله هایتان به ما نمی چسبد! اگر باور ندارید یک مسابقه پیامک می گذاریم که «برنامه ما چقدر خوب است: خوب است؟ خیلی خوب است؟ بسیار خوب است؟» در این صورت خواهید دید که همه از ما راضی اند. قول هم می دهم مو لای درز نتیجه اش نرود! رضی ا... عن مسابقه بیامکه

چاپ شده در سوسه

منبع: وبلاگ طنزدوني



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


اس ام اس شهادت حضرت فاطمه

از فاطمه اكتفا به نامش نكنید

نشناخته توصیف مقامش نكنید

هر كس در او محبت زهرا نیست

علامه اگر هست سلامش نكنید

 

 

الا اي چاه يارم را گرفتند
گلم، باغم، بهارم را گرفتند
ميان کوچه ها با ضرب سيلي
همه دار و ندارم را گرفتند.
...
ايام شهادت اولين شهيد راه ولايت بر شما تسليت باد.

 

اس ام اس(پیامک) فاطمیه، شهادت حضرت زهرا (س)
 

در خانه آه دارد علی
عشق پهلو شکسته داردعلی
آن پسر جان داد فدای مادرش
حسن حسین داغ مادر دارند یاعلی

 

ناموس خدا، دخت نبي، همسر حيدر
امّ الحسنين، شافعه ي خلق به محشر
اين غم نرود از نظر ما که ز کين شد
نيلي رخت از سيلي آن شوم بد اختر
يا رب تو عذابش بنما بيشتر از پيش
آنکس که به پهلوي وي از کينه زدي در
 
 
 
اس ام اس(پیامک) فاطمیه، شهادت حضرت زهرا (س)
 
یا علی رفتم بقیع اما چه سود
هرچه گشتم فاطمه(س) آنجا نبود
یا علی قبر پرستویت کجاست؟
آن گل صد برگ خوش بویت کجاست؟
هرچه باشد من نمک پرورده ام
دل به عشق فاطمه خوش کرده ام
حج من بی فاطمه (س) بی حاصل است
فاطمه (س) حلال صدها مشکل است
 
 

 

سبد سبد بیارید گلهای  نیلوفری رو

بیاید عزا بگیریم روزای بی مادری رو

بگید چاووش بخونه غم از دلا امون برده

بگید حجله بیارند آخه مادر جوون مرده

 

 

پیغمبری كه عمری غمخوار امتش بود

روی كبود زهرا (س) اجر نبوتش بود؟

 

 

 هر سينه که دوستدار زهراست
آشفته و بي قرار زهراست
گنجينه ي هفت آسمان ها
در سينه ي خون نگار زهراست
از شرح کرامتش همين بس
عالم همه وامدار زهراست

 

 

 

فاطمیه قصه گوی رنجهاست      فاطمیه تفسیر سوز مرتضی ست

فاطمیه شعر داغ لاله است             قصه ی زهرای 18 ساله ست

فاطمیه شرح دیوار و در است    دفتر در مقام سخت زینب پرور است

 

 

ما گوشه نشینان غم فاطمیه ایم

محتاج عطا و كرم فاطمیه ایم

عمری است كه از داغ غمش سوخته ایم

 

 

 

بريزم اشک غم، از ديده بر رخسار مادر جان
بنالم در عزايت بادل افکار مادر جان
به ياد آرم از آن ساعت که با پهلوي بشکسته
کشيدي ناله در بين در و ديوار مادر جان
از آن غصب فدک و ز بردن حيدر سوي مسجد
مرا ديگر نباشد طاقت گفتار مادر جان

 

 

دیدم که ازپس در پهلوی من شکسته است
فریاد من درآنجا علی علی علی بود
بر روی سینه من با میخ در نوشتند
این جرم گفتن علی علی علی بود
من هم زخون سینه بر روی در نوشتم
تنها گناه زهرا علی علی علی بود

 

اس ام اس ایام فاطمیه  sms ایام فاطمیه :

زآن روزی که سیلی خورد زهرا
سیه شد روزگار اهل معنا
شنیدم زعارفی که می فرمود
حکم فرج را کند زهرای سیلی خورده امضا

 

اس ام اس ایام فاطمیه ، sms ایام فاطمیه :

زهرا كه شهید گشت بی جرم و گناه

هست از غم او، سینه ی عالم پر آه

ناموس خدا كجا و سیلی خوردن

لا   حول   و  لا  قوه   الا   بالله

 

اس ام اس ایام فاطمیه ، sms ایام فاطمیه :

 گل من که رنگش نيلي نبود / جواب محبت که سيلي نبود
...
خدايا به سوز دل مولا علي-ع و به پهلوي بشکسته ي زهراي مرضيه-س
قَسمت مي دهيم که فرج منتقم شان را برساني .. آمين

 

 

کشته شد محسن آنان که تماشا کردنند
سند تیر به اصغر زدن امضاء کردنند

اس ام اس ایام فاطمیه ، sms ایام فاطمیه :

ای كاش فدك این همه اسرار نداشت

ای كاش مدینه در و دیوار نداشت

فریاد دل محسن زهرا این بود

ای كاش در سوخته مسمار نداشت

كاش قلبم به قبرش راه داشت

كاش زهرا هم زیارتگاه داشت

 

 

 

 اي بتول پاک، السلام
قلب چاک چاک السلام
حاصل جواني علي
ماه ارغواني علي
لحظه اي درنگ کن بمان
وقت ناتواني علي
بي تو سر بلند مي کنند
دشمنان جاني علي
بي تو سجده مي کند به خاک
روح آسماني علي

 

 

 

اس ام اس ایام فاطمیه ، sms ایام فاطمیه :

دل از غم فاطمه توان دارد، نه

و ز تربتِ او كسی نشان دارد، نه

آن تربتِ گمگشته به بَر، زوّاری

جز مهدی صاحب الزمان دارد، نه

 

 

 

اس ام اس ایام فاطمیه ، sms ایام فاطمیه :

بعد از این خورشید می ماند غریب ، می تراود از لبش ام یجیب . . .


اس ام اس ایام فاطمیه ، sms ایام فاطمیه :

از مشرق قلبم رسیده فاطمیه . رخت عزایم كو ، رسیده فاطمیه . . .

شهادت حضرت زهرا ، شهادت حضرت فاطمه ، دهه فاطمیه ، عزاداری ، سوگواری :


حضرت محمد (ص) : فاطمه پاره تن من است . هر كه او را بیازارد ، مرا آزرده خاطر كرده است و هر كه او را شاد كند ، مرا نیز خوشحال نموده است .

پیامك ایام فاطمیه ، مسیج ایام فاطمیه

 

دکتر شریعتی:

خواستم بگویم، كه فاطمه دختر محمد است.

دیدم كه فاطمه نیست.

خواستم بگویم، كه فاطمه همسر علی است.

دیدم كه فاطمه نیست.

خواستم بگویم، كه فاطمه مادر حسین است.

دیدم كه فاطمه نیست.

خواستم بگویم، كه فاطمه مادر زینب است.

باز دیدم كه فاطمه نیست.

نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.

 «فاطمه، فاطمه است»

 


حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود ،

خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود ،

 ای كه ره بستی میان كوچه ها بر فاطمه ،

 گردنت را می شكست آنجا اگر عباس بود .

 شهادت حضرت زهرا (س) بر شما تسلیت باد



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


طنز تصویری


































































نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


اس ام اس سرکاری واسه نصف شب
۱-سلام. ببخشید بد موقع مزاحم شدم!، راستش را بخواهید یه سوالی داشتم خیلی وقت بود ذهنم را مشغول کرده بود، می خواستم بپرسم... می خواستم... اصلا ولش کن. بزار برای بعد، خب؟


۲-خیلی ببخشید..مثل اینکه موقع بدی مزاحم شدم..خواستم بپرسم آب خوردی آفتابه رو کجا گذاشتی!!!

۳-می خواستم ببینم شبا که می خوای بخوابی گوشیتو خاموش می کنی که سره کارت نزارن...!!!

۴-سلام.اصلا نمی خواستم بیدارت کنم ولی مجبورم.من میخوام برم دستشویی ولی تاریکه می ترسم تو رو خدا تو هم بیا!!!

۵-(مخصوص ساعت 3 نصفه شب)ببین یکی می خواست الان بهت اس ام اس بزنه بیدارت کنه
من نذاشتم بیدارت کنه - کار خوبی کردم ؟؟؟

۶-ببین الان ساعت 12شبه. 1 ساعته دیگه قراره که منگولا برن پیش خدا و شفا بگیرن .حواست باشه یادت نره ها ، خواب نمونی یه وقت!!!

۷-به اشتیاق اولین دانه برف، به تحمل آخرین برگ پاییز، به گرمای تن خورشید و به زیبایی آسمان شب قسم می خورم که سر کاری!!!

۸-خوش حالم که خوابی عزیزم ،

چون اگه بیدار بودی و می دونستی از دلتنگی تو خوابم نمی بره حتما خوابت نمی برد!!!

۹-این اس ام اس رو فرستادم فقط برای اینکه مشغول باشی و با اونجات ور نری !!!

۱۰-سلام .... تو رو خدا ببخش .... نمی‌خواستم این موقع شب بیدارت کنم ..... واقعاً ببخش.... سعی کن درکم کنی .... من موبایلم گم شده زنگ بزن به گوشیم تا ببینم کجاست .شرمنده!!!

 

 

منبع : جک دونی



نوشته شده توسط محمد | لينک ثابت | 3 خرداد 1389برچسب:,|


آخرين مطالب
مردانگی در داشتن چیز بزرگ است!
گـِـــــریــــــه ! ...
به جهان ثابت کن چی تو فکرت داری!!:
از فرصت ها استفاده کنید ! ...
مامانت پیش منه!
کـــشـــیـــش و مـــســـت !!!! ...
ملانصردین و عدالت خدا !!!! ...
صغرا ، خانم فداکار
نژاد انسانها
داستان خنده دار خیانت +18
داستان غم انگیز
در راهروی بیمارستان ... !
پیامگیر شخصیت‌های مختلف
اندرزهایی از فلان بن هیچکس
دستورالعمل ضایع کردن دخترها!
اعتراضات یک نی نی 16 ماهه عصبانی
داستان طنز " کما "
خاطرات دختر دانشجو...!
اگر شما به رئيس جمهور كشورها فحش بدهيد چه اتفاقي خواهد افتاد .
شیخ و مریدان در کوهستان
مطلب
واردات چینی !
هر دو قربان
روش های درس خواندن پسر ها و دختر ها
یك جو شاعرانگی
100 بوسه
شارون استون
فرق عروسی رفتن پسرها و دخترها !
دختری از کوچه باغی می گذشت
دانشجو در کشورهای مختلف دنیا
فرهنگ لغات مهندسان
آخرین جملات افراد مختلف قبل از مرگ
ایا می دانید؟
اسکناس 100 یوروئی
نظر شما چیه؟
تشکرهای عصرایرانی
ذکر آن گزارشگر فوتبال
اس ام اس شهادت حضرت فاطمه
طنز تصویری
اس ام اس سرکاری واسه نصف شب
راز صدا در صومعه
اس ام اس عاشقانه
مردانگی در داشتن چیز بزرگ است!
طبقه بندی
طبقه بندی
اس ام اس عاشقانه جدید
اس ام اس عاشقانه,اس ام اس جدید, اس ام اس روز ,اس ام اس عاشقانه جدید ,اس ام اس و جوک جک جدید,جوک جدید
اس ام اس عاشقانه,اس ام اس جدید, اس ام اس روز ,اس ام اس عاشقانه جدید ,اس ام اس و جوک جک جدید,جوک جدید
اس ام اس تولد اس ام اس تبریک روز تولد اس ام اس تبریک تولد اس ام اس روز تولد
اس ام اس عاشقانه


موضوعات
داستانهای جالب و خواندنی(dastan) اس ام اس جوکستان(jokestan) معما و تست هوش طنز تصویری متفرقه
پيوند وبلاگ

کیت اگزوز زنون قوی چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان طنز سرا و آدرس bia2tanz.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

آرشيو
اسفند 1391
خرداد 1389
ارديبهشت 1389
نويسندگان
نويسنده وبلاگ :
محمد
آمار سايت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS
لوگوي دوستان
موزيک و کد جاوا

ورود اعضا: